امروز وقتی عطری معرفی میشه، بطری آن پیش از رایحه دیده میشود. مصرفکننده، حتی پیش از آنکه درپوش شیشه را باز کند، با یک تصویر، یک فرم و یک هویت مواجه است. بطری عطر نه فقط ظرف نگهدارنده، بلکه بخشی از تجربه محصول، بخشی از حافظه برند و در بسیاری موارد بخشی از ارزش اقتصادی آن است. این وضعیت آنقدر عادی شده که کمتر کسی به منشأ آن فکر میکند. گویی از ابتدا چنین بوده است.اما این مساله بدیهی، تاریخی کوتاه دارد.
بطری عطر پیش از قرن بیستم؛ وقتی ظرف فقط یک ظرف بود
تا اواخر قرن نوزدهم، عطر کالایی بود با جایگاهی مشخص و محدود. مخاطبان آن اغلب طبقات بالای جامعه بودند و تولید آن در مقیاس کوچک انجام میشد. تمرکز اصلی عطرسازان بر خود مایع بود:فرمول، مواد اولیه و ماندگاری. بطری، در بهترین حالت، نقش محافظ داشت. اگر زیبا بود، جنبه تزئینی داشت، نه هویتی. اگر ساده بود، امری کاملا پذیرفتهشده محسوب میشد.
در آن دوره، بطریهای عطر اغلب از شیشههای عمومی استفاده میکردند. قالبها مشترک بودند، شکلها تکراری و تفاوتها محدود به برچسب یا درپوش. حتی برندهای معتبر نیز ضرورت نمیدیدند که برای هر عطر، ظرفی اختصاصی طراحی شود. عطر فروخته میشد، نه تجربه بصری آن.
نکته مهم اینجاست که این وضعیت ناشی از فقدان توانایی هنری یا فنی نبود. شیشهسازی قرن نوزدهم بهخوبی قادر به تولید ظروف ظریف و حتی بسیار لوکس بود. مشکل در جای دیگری قرار داشت: هیچ پیوند مفهومی میان عطر و شیشه وجود نداشت.این دو، دو صنعت مستقل بودند که تنها در نقطه استفاده به هم میرسیدند.
در نتیجه، بطری عطر نه بخشی از روایت برند بود، نه ابزار تمایز. اگر مصرفکننده بطری را به یاد میآورد، اغلب بهدلیل ارزش مادی آن بود، نه بهدلیل معنا یا طراحی. شیشههای کریستالی گرانقیمت یا ظروف فلزی تزئینی وجود داشتند، اما اینها بیشتر اشیای لوکس مستقل بودند تا اجزای یک سیستم برندینگ.
از منظر صنعتی نیز، طراحی اختصاصی بطری منطقی به نظر نمیرسید. تولید محدود، هزینه بالا و توزیع کوچک، انگیزهای برای سرمایهگذاری روی طراحی ظرف ایجاد نمیکرد. عطر کالایی نبود که قرار باشد به بازار گسترده فکر کند. مخاطب محدود بود و همین کافی تلقی میشد.در چنین شرایطی، هیچ ضرورتی برای پاسخ به این پرسش وجود نداشت که «این عطر چه شکلی دارد؟» و پرسش اصلی این بود: «این عطر چگونه بو میدهد؟»
این نقطه شروع مهم است، زیرا نشان میده که آنچه امروز هویت بصری عطر مینامیم، نتیجه یک تحول تدریجی طبیعی نبود. این تحول نیازمند تغییر نگاه به خود مفهوم عطر بود؛ تغییری که ابتدا در ذهنیت بازار، سپس در تولید و در نهایت در طراحی اتفاق افتاد.تا پیش از این تحول، عطر یک محصول تخصصی محسوب میشد. مصرف آن نیاز به دانش، دسترسی و توان مالی داشت. در چنین ساختاری، بطری تنها نقش واسط را بازی میکرد. واسطی که قرار نبود دیده شود، بلکه فقط کار کند.
اما با ورود صنعت به قرن بیستم، شرایط بهتدریج تغییر کرد. شهرنشینی گسترش یافت، طبقه متوسط شکل گرفت و الگوهای مصرف دگرگون شدند.کالاهایی که پیشتر خاص و محدود بودند،بهتدریج به سوی بازار گستردهتر حرکت کردند. عطر نیز از این قاعده مستثنی نبود.
با این حال، صنعت عطر در برابر این تغییر مقاومت داشت. نه از سر ناآگاهی، بلکه بهدلیل تضادی بنیادین:چگونه میتوان محصولی را که بر پرستیژ، ظرافت و تمایز بنا شده است، در مقیاس وسیع عرضه کرد، بدون آنکه ارزش نمادین آن فرو بریزد؟
این پرسش هنوز پاسخی نداشت.و تا زمانی که این پرسش حل نشد، بطری عطر نمیتوانست نقشی فراتر از ظرف ایفا کند.در این نقطه تاریخی، صنعت عطر در وضعیتی معلق قرار داشت. از یک سو، ظرفیت رشد و گسترش بازار وجود داشت. از سوی دیگر، ابزارهای لازم برای حفظ هویت و ارزش محصول در مقیاس انبوه هنوز شکل نگرفته بود. عطر نیازمند زبانی جدید بود؛ زبانی که بتواند هم کیفیت را حفظ کند و هم پیام لوکسبودن را منتقل نماید، حتی زمانی که محصول به دست مخاطبی گستردهتر میرسد.بطری، بهعنوان نخستین نقطه تماس مصرفکننده با عطر، بالقوه میتوانست حامل این زبان باشد. اما تا این لحظه، کسی آن را چنین نمیدید. شیشه هنوز «ظرف» بود، نه «بیان».
این وضعیت، بستر ظهور تغییری اساسی را فراهم کرد. تغییری که نه از دل عطرسازی صرف، و نه از دل شیشهسازی سنتی بهتنهایی بیرون آمد، بلکه از برخورد دو نوع نگاه متفاوت به کالا، هنر و بازار شکل گرفت.
رنه لالیک؛ ذهنی که شیشه را از ظرف به زبان تبدیل کرد
برای فهم نقش رنه لالیک در تاریخ عطر، باید ابتدا او را از صنعت عطر جدا کرد. لالیک عطرساز نبود، حتی در آغاز مسیر حرفهایاش شیشهساز هم محسوب نمیشد. او از جهان جواهرسازی آمد؛ جهانی که در آن ارزش یک شیء نه فقط به ماده خام، بلکه به نگاه طراح وابسته است. همین نقطه آغاز، تفاوت اصلی لالیک با بسیاری از شیشهسازان همدورهاش را توضیح میدهد.
در اواخر قرن نوزدهم، شیشهسازی یا در خدمت کاربرد بود یا در خدمت تزئین. یا ظرفی میساخت که کار کند، یا شیئی که زیبا باشد. لالیک این دوگانه را کافی نمیدانست. برای او، شیشه میتوانست چیزی فراتر از این باشد: رسانهای برای انتقال معنا. نه فقط دیده شود، بلکه خوانده شود.
لالیک در جواهرسازی به شهرت رسید، اما برخلاف جریان غالب زمانهاش، شیفته ارزشگذاری صرف بر اساس الماس و سنگهای قیمتی نبود. او از موادی استفاده میکرد که پیشتر «کمارزش» تلقی میشدند: شیشه، مینا، شاخ، فرمهای طبیعی. این انتخاب نه از سر محدودیت، بلکه از سر موضع فکری بود. لالیک معتقد بود زیبایی در فرم و مفهوم است، نه در قیمت مواد اولیه.
وقتی به شیشه روی آورد، این نگاه را با خود آورد.شیشه برای او سطحی شفاف نبود که فقط نور را عبور دهد؛ مادهای بود که میتوانست نور را هدایت کند، پنهان کند، نرم کند یا بشکند. ماتبودن، برجستگی، تکرار نقش و حتی وزن شیء، همگی بخشی از زبان او بودند. شیشه در دست لالیک، نه خنثی بود و نه منفعل.
تفاوت اساسی لالیک با بسیاری از شیشهسازان زمان خود در این نکته نهفته بود که او شیشه را مستقل از کاربرد نهاییاش طراحی میکرد. یعنی ابتدا معنا و فرم شکل میگرفت، سپس کاربرد به آن متصل میشد. این رویکرد، بعدها در طراحی صنعتی به یک اصل تبدیل شد، اما در زمان لالیک رویکردی غیرمتعارف محسوب میشد.
در کنار این نگاه هنری، لالیک بهخوبی محدودیتهای جهان مدرن را میشناخت. او میدانست که اگر هنر در حصار تکنسخهها باقی بماند، تأثیر اجتماعی آن محدود خواهد بود. به همین دلیل، بهجای پافشاری بر تولید کاملا دستی و محدود، به سراغ روشهایی رفت که امکان تکرار را فراهم میکردند، بدون آنکه روح اثر از بین برود.
لالیک در این نقطه، کاری انجام داد که کمتر هنرمندی در آن زمان حاضر به انجامش بود: او هنر را با صنعت آشتی داد. استفاده از قالب، پرس شیشه و تولید سری، برای بسیاری از هنرمندان همدورهاش به معنای سقوط کیفیت بود. برای لالیک، این ابزارها صرفا وسیلهای بودند برای رساندن ایده به مخاطب بیشتر.این نگاه، شیشهسازی او را بهطور بالقوه برای ورود به حوزههایی آماده کرد که نیازمند تکرار، مقیاس و ثبات بودند. شیشه لالیک میتوانست هم زیبا باشد، هم قابل تولید در تیراژ بالا. این ویژگی، تصادفی نبود؛ حاصل تصمیم آگاهانه او بود.
نکته مهم دیگر در کار لالیک، استقلال طراحی از محتوای درون ظرف بود. او شیشه را نه صرفا بهعنوان پوشش، بلکه بهعنوان بخشی از تجربه کاربر میدید. لمس، وزن، بازی نور و حتی نحوه در دست گرفتن شیء، همگی در طراحی او نقش داشتند. این نگاه، شیشه را از یک عنصر پشتیبان به یک عنصر فعال تبدیل میکرد.
در این مرحله از تاریخ، هنوز هیچ ارتباط مستقیمی میان لالیک و صنعت عطر برقرار نشده است. اما تمام پیشنیازها فراهم شدهاند. لالیک زبانی بصری در اختیار دارد که میتواند هویت بسازد. او همچنین ابزار فنی لازم را دارد تا این هویت را در مقیاس بزرگ تکثیر کند. مهمتر از همه، او به این باور رسیده است که هنر اگر دیده نشود، ناقص میماند.در نقطهای که صنعت عطر در حال جستوجوی راهی برای گسترش بازار خود بدون از دست دادن پرستیژ بود، لالیک بیآنکه بداند، پاسخ بخشی از این مسئله را در اختیار داشت. اما هنوز یک حلقه مفقوده وجود داشت: کسی که بداند این زبان بصری را کجا و چرا باید به کار گرفت.لالیک آماده بود، اما هنوز مخاطبش را پیدا نکرده بود.
فرانسوا کوتی؛ ذهنیتی که عطر را از انحصارها بیرون کشید
اگر لالیک نماینده نگاهی بود که به ماده معنا میداد،فرانسوا کوتی نماینده نگاهی بود که به بازار فکر میکرد. اما نه بازار به معنای ساده فروش بیشتر،بلکه بازار بهعنوان یک پدیده اجتماعی. کوتی عطرساز صرف نبود. او حتی در مقایسه با برخی همعصرانش، خلاقترین بینی زمان خود هم محسوب نمیشد. آنچه او را متمایز میکرد، درک متفاوتش از آینده مصرف بود.
در آغاز قرن بیستم، عطر هنوز بهطور گسترده کالایی اشرافی تلقی میشد. قیمت بالا، تولید محدود و توزیع کنترلشده، بخشی از هویت آن بود. این وضعیت نه تصادفی، بلکه آگاهانه حفظ میشد. عطر باید کمیاب میماند تا ارزشمند بماند. بسیاری از عطرسازان معتقد بودند که گسترش تولید، بهمعنای از دست رفتن شأن محصول است.کوتی با این پیشفرض موافق نبود.او بهجای تمرکز صرف بر خود رایحه، به الگوی مصرف نگاه میکرد. شهرها در حال رشد بودند، طبقه متوسط در حال شکلگیری بود و میل به مشارکت در نشانههای فرهنگی طبقات بالاتر، بهتدریج افزایش می یافت. کوتی این تغییر را زودتر از بسیاری دیگر دید. او متوجه شد که عطر میتواند از نشانه جایگاه اجتماعی به بخشی از زندگی روزمره تبدیل شود، بیآنکه لزوما کیفیت خود را از دست بدهد.ایده مرکزی کوتی ساده اما رادیکال بود: عطر خوب نباید فقط برای عدهای محدود قابل دسترس باشد.این نگاه، بعدها با واژه «دموکراتیزهکردن عطر» توصیف شد، اما در زمان خود، حرکتی خلاف جریان محسوب میشد.
با این حال، کوتی بهخوبی از تناقضی که در دل این ایده نهفته بود آگاه بود. اگر عطر قرار است برای مخاطب گستردهتری عرضه شود، چگونه میتوان تصویر لوکس، ظریف و مطلوب آن را حفظ کرد؟کاهش قیمت و افزایش تیراژ، بهتنهایی پاسخ این پرسش نبودند. حتی میتوانستند نتیجه معکوس داشته باشند.
کوتی به این نتیجه رسید که عطر، اگرچه مایع است،اما در عمل از طریق نشانهها فروخته میشود.مصرفکننده پیش از بو کردن، میبیند.پیش از تجربه رایحه، با تصویر، نام و ارائه مواجه میشود.بنابراین اگر قرار بود عطر به دست مخاطب جدیدی برسد، باید همچنان حامل حس ارزشمندی میبود.
در این نقطه، بطری بهعنوان یک مسئله حلنشده ظاهر میشود.بطریهای موجود یا بیش از حد ساده بودند و تصویری ارزان از محصول میساختند، یا آنقدر لوکس و پرهزینه که با ایده تولید گسترده ناسازگار بودند. کوتی به ظرفی نیاز داشت که بتواند همزمان دو پیام متناقض را منتقل کند:دسترسپذیری و پرستیژ.
این مسئله، نه فنی بود و نه صرفا زیباییشناسانه.مسئلهای مفهومی بود. کوتی بهدنبال زبانی بود که بتواند ارزش را بدون اتکا به کمیابی مطلق بازتولید کند. او فهمیده بود که در بازار مدرن، ارزش میتواند از معنا، روایت و طراحی نیز حاصل شود، نه فقط از محدودیت عرضه.
در این مرحله از مسیر حرفهای کوتی، هنوز پاسخ روشنی وجود نداشت. او میدانست که تولید انبوه بدون هویت، محصول را تضعیف میکند، و هویت بدون امکان تکرار، مانع رشد میشود. این بنبست، نقطه فشار اصلی تفکر او بود.
برخلاف بسیاری از همعصرانش، کوتی حاضر بود برای حل این مسئله، از مرزهای سنتی صنعت عطر عبور کند. او به دنبال همکاری با افرادی خارج از دایره کلاسیک عطرسازی بود. این آمادگی ذهنی، نقشی تعیینکننده در اتفاقی داشت که کمی بعد رخ داد.
در این مقطع، کوتی هنوز به لالیک نرسیده است. اما مسئلهای که با آن دستوپنجه نرم میکند، دقیقا همان جایی است که زبان بصری لالیک میتواند معنا پیدا کند. یکی به دنبال راهی برای حفظ پرستیژ در مقیاس بزرگ است، دیگری زبانی در اختیار دارد که میتواند معنا را تکثیر کند.این دو ذهن، هنوز با هم تلاقی نکردهاند، اما مسیرشان بهسمت یک نقطه مشترک در حال حرکت است.
برخورد دو ذهن کوتی و لالیک؛ وقتی بطری عطر به «هویت» تبدیل شد
اوایل قرن بیستم، فرانسه فقط محل تولید عطر و شیشه نبود؛ محل تلاقی ایدهها بود. پاریس در آن دوره، شهری بود که در آن هنر، صنعت و تجارت ناچار بودند با یکدیگر گفتوگو کنند. هنر اگر خود را با تولید وفق نمیداد، منزوی میشد و صنعت اگر زبان زیباییشناسی نداشت، بیروح باقی میماند. در چنین بستری، برخورد ذهنهایی مانند رنه لالیک و فرانسوا کوتی نه تصادفی بود و نه استثنایی؛ حاصل شرایطی بود که این برخورد را ممکن و حتی ضروری میکرد.
کوتی در جستوجوی راهحلی برای مسئلهای مشخص بود. او میخواست عطر را در مقیاس وسیعتری عرضه کند، اما نمیخواست آن را به کالایی بیچهره تبدیل کند. تجربه بازار به او نشان داده بود که کاهش قیمت یا افزایش تیراژ، بهتنهایی مزیت رقابتی پایدار نمیسازد. آنچه عطر را متمایز میکرد، چیزی فراتر از رایحه بود. این «چیز» هنوز نامگذاری نشده بود، اما اثرش کاملا محسوس بود.
لالیک، از سوی دیگر، زبانی در اختیار داشت که میتوانست این خلأ را پر کند. شیشه او نه فقط زیبا،بلکه معنادار بود. فرمهایش روایت داشتند، نور را کنترل میکردند و به شیء شخصیت میدادند.مهمتر از همه، این زبان بصری قابلیت تکرار داشت. لالیک نشان داده بود که میتوان اثر هنری را بدون تقلیل به شیء بیروح، در تیراژ بالا تولید کرد.نقطه اتصال این دو نگاه، بطری عطر بود.
تا پیش از این همکاری، بطری عطر بخشی از فرآیند خلاقه محسوب نمیشد. طراحی آن یا در مرحله پایانی انجام میگرفت، یا اصلا موضوعیتی نداشت. آنچه در همکاری کوتی و لالیک تغییر کرد، نه صرفا ظاهر بطری، بلکه جایگاه آن در زنجیره خلق محصول بود. بطری دیگر نتیجه نهایی نبود؛ بخشی از ایده اولیه شد.
برای نخستین بار، عطر و بطری بهعنوان یک کل طراحی شدند. رایحه، نام، فرم شیشه و نحوه ارائه، در یک چارچوب واحد تعریف شدند. این رویکرد، چیزی بود که بعدها بهعنوان «هویت یکپارچه محصول» شناخته شد، اما در آن زمان هنوز نامی نداشت. فقط کار میکرد.
لالیک برای کوتی بطریهایی طراحی کرد که نه تقلید از ظروف لوکس پیشین بودند و نه ادامه شیشههای بیهویت بازار. این بطریها شخصیت داشتند، اما پرزرقوبرق نبودند. زیبا بودند، اما اشرافی افراطی محسوب نمیشدند. آنها پیام روشنی منتقل میکردند: این محصول ارزشمند است، حتی اگر در دسترستر باشد.
در اینجا، فناوری نقش تعیینکنندهای ایفا کرد.استفاده از قالبهای دقیق و تکنیکهای پرس شیشه، امکان تولید سری بطریهایی با کیفیت یکنواخت را فراهم کرد. این یکنواختی، نه بهعنوان ضعف، بلکه بهعنوان تضمین هویت عمل میکرد.مصرفکننده میدانست آنچه میخرد، همان چیزی است که دیگران نیز تجربه میکنند. این ثبات، اعتماد میساخت.
نکته مهم این است که موفقیت این مدل، تنها به زیبایی بطری یا کیفیت عطر وابسته نبود. آنچه اتفاق افتاد، بازتعریف رابطه مصرفکننده با محصول بود.عطر دیگر صرفا مایعی خوشبو نبود که در ظرفی ریخته شده باشد. به یک شیء کامل تبدیل شد:شیئی که میشد آن را دید، لمس کرد، نگه داشت و به یاد سپرد.
در این چارچوب جدید، بطری نقش حافظه را ایفا میکرد. حتی پس از تمامشدن عطر، شیشه باقی میماند. این ماندگاری فیزیکی، به ماندگاری ذهنی برند کمک میکرد. چیزی که پیش از آن، صنعت عطر بهندرت تجربه کرده بود.
موفقیت این رویکرد، بهسرعت خود را نشان داد.محصولات کوتی نهتنها فروش بالاتری داشتند،بلکه در ذهن مصرفکنندگان جای گرفتند.بطریها قابل شناسایی بودند، حتی بدون برچسب. این همان نقطهای بود که «هر عطر، یک بطری» از یک انتخاب طراحی به یک اصل عملی تبدیل شد.
در این مرحله، همکاری کوتی و لالیک بهطور ضمنی الگویی را معرفی کرد که بعدها بارها تکرار شد:عطر بهعنوان تجربه چندوجهی، نه محصول تکبعدی.
این الگو، نه با بیانیه، نه با نظریهپردازی، بلکه با عمل تثبیت شد. بازار واکنش نشان داد و رقبا متوجه شدند که با پدیدهای فراتر از یک همکاری مقطعی مواجهاند. آنچه شکل گرفته بود، یک استاندارد جدید بود.
از همکاری موفق لالیک و کوتی؛ تا یک استاندارد غیرقابل بازگشت
موفقیت همکاری کوتی و لالیک، اگر صرفا به فروش بالاتر چند عطر محدود میماند، شاید در تاریخ بهعنوان یک تجربه جالب ثبت میشد و تمام. اما اتفاقی که افتاد، عمیقتر از یک موفقیت تجاری بود.آنچه شکل گرفت، مدلی بود که هم از نظر اقتصادی کار میکرد، هم از نظر فرهنگی معنا داشت.همین ترکیب، دلیل ماندگاری آن شد.
بازار عطر بهسرعت واکنش نشان داد.مصرفکنندگان نهتنها عطر را میخریدند، بلکه بطری را نیز به خاطر میسپردند. این حافظه بصری، ارزش تازهای خلق میکرد. عطر دیگر فقط در لحظه استفاده معنا نداشت؛ در ذهن باقی میماند. برندهایی که تا آن زمان به رایحه بهعنوان تنها عامل تمایز تکیه کرده بودند، متوجه شدند که در حال عقب ماندن هستند.
در این نقطه، تقلید آغاز شد. نه تقلید سطحی از فرمها، بلکه تقلید از الگو. برندهای دیگر دریافتند که مسئله، داشتن بطری زیبا نیست؛ مسئله این است که بطری بخشی از هویت عطر باشد. این تغییر نگرش، بهتدریج طراحی بطری را از یک فعالیت جانبی به یک مرحله کلیدی در فرآیند توسعه محصول تبدیل کرد.
نکته مهم اینجاست که این تحول بهصورت دستوری یا نظری اتفاق نیفتاد. هیچکس اعلام نکرد که از این پس هر عطر باید بطری اختصاصی داشته باشد. بازار این قانون را نوشت. عطرهایی که فاقد هویت بصری مشخص بودند، در ذهن مصرفکننده محو میشدند. آنهایی که بطریشان قابل شناسایی بود،ماندگارتر میشدند. این تفاوت، بهتدریج به مزیت رقابتی تبدیل شد.
در این مرحله، نقش بطری از «بیان زیبایی» فراتر رفت و وارد حوزه «ارزش» شد. بطری عطر به شیئی تبدیل شد که میشد آن را نگه داشت، جمعآوری کرد و حتی جدا از محتوایش ارزشگذاری نمود. این ویژگی، رابطه مصرفکننده با عطر را عمیقتر کرد. عطر دیگر فقط مصرف نمیشد؛ مالکیت مییافت.
با گذشت زمان، این الگو تثبیت شد. برندهای جدید از همان ابتدا بطری را بهعنوان عنصر مرکزی طراحی در نظر گرفتند. برندهای قدیمی نیز ناچار شدند رویکرد خود را بازبینی کنند. عطر بدون بطری هویتدار، بهتدریج به محصولی ناقص تبدیل شد؛ حتی اگر رایحه آن بینقص بود.
آنچه این مدل را پایدار کرد، انعطافپذیری آن بود.بطری هویتدار الزاماً بهمعنای تجمل افراطی نبود. میتوانست ساده باشد، اما معنا داشته باشد. میتوانست مینیمال باشد، اما قابل تشخیص بماند. اصل تغییر نکرد؛ شکل آن متناسب با زمان عوض شد. همین ویژگی باعث شد که این الگو از یک دوره تاریخی خاص عبور کند و با سلیقههای متغیر سازگار شود.
امروز، بیش از یک قرن پس از آن همکاری اولیه،کمتر عطری را میتوان یافت که بدون توجه جدی به طراحی بطری عرضه شود. حتی برندهایی که ادعای تمرکز مطلق بر رایحه دارند، ناچارند به زبان بصری فکر کنند.بطری همچنان نخستین نقطه تماس است،نخستین قضاوت و اغلب ماندگارترین تصویر.
در این معنا، تأثیر کوتی و لالیک نه در شکل بطریهای خاص، بلکه در تعریف یک منطق جدید نهفته است.منطقی که میگوید محصول تنها آن چیزی نیست که مصرف میشود، بلکه آن چیزی است که تجربه میشود. عطر، بدون بطری هویتدار، تجربهای ناقص است.
بازگشت از این منطق ممکن نیست، زیرا صنعت عطر امروز بر اساس آن ساخته شده است. زنجیره طراحی، تولید، بازاریابی و حتی حافظه جمعی مصرفکنندگان، همگی بر این فرض استوارند که هر عطر، چهرهای دارد. چهرهای که پیش از رایحه دیده میشود و پس از آن در ذهن باقی میماند.
اگر امروز بطری عطر بخشی از داستان برند است، اگر طراحی آن به اندازه فرمولاسیون اهمیت دارد، و اگر مصرفکننده پیش از بو کردن، تصمیم میگیرد، این نه نتیجه سلیقه معاصر، بلکه میراث یک برخورد فکری در اوایل قرن بیستم است.
لالیک و کوتی نه اولین شیشهساز و نه اولین عطرساز تاریخ بودند. اما با کنار هم قرار گرفتن دو ذهنیتی که هرکدام مسئلهای حلنشده در دست داشتند،مسیری را باز کردند که صنعت عطر دیگر نتوانست از آن بازگردد.
امروز، هر بطری عطر، خواه آگاهانه یا ناخودآگاه، ادامه همان مسیر است.
دیفرپرفیوم
ارادت🫡
دیدگاه خود را بنویسید